اوستااوستا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

معجزه شیرین

دهمین روز

سلام عزیز دل مامانی الان که دارم واست می نویسم تو هنوز خیلی کوچولویی داری توی شکم مامانی یواش یواش بزرگ می شی و شکل می گیری عزیز کوچولوی من از وقتی فهمیدم توی وجودم جون گرفتی دست خدا سپردمت تا ازتو مراقبت کنه بهش اعتماد دارم میدونم تو سالم رشد میکنی و به دنیا میای چون خدا کوچولوای شیرین و معصوم رو خیلی دوست داره عزیزم بی صبرانه منتظرم حرکتت رو احساس کنم دوستت دارم جیگرم ...
27 مهر 1391

اولین روز

سلام کوچولوی قشنگم ؛ امروز سه شنبه ست، ۱۷ مرداد سال ۹۱ این اولین روزیه که برای تو می نویسم من و بابایی هنوز طعم شیرین معجزه وجودتو نچشیدیم طی چند ماه گذشته تمام سعی مامان این بوده که بدنشو برای پذیرایی از تو آماده کنه تا راحت و سالم به دنیا بیایی عزیز دلم همه آرزوی من و بابا اهورا داشتن تو و سلامت توئه مهم نیست دختر باشی یا پسر ؛ شیرینم مهم اینه سالم به دنیا بیای و شاد و آروم زندگی کنی با تمام وجود منتظرتیم بیا و شیرین ترین روزهای عمر من و بابایی رو رقم بزن  ...
22 مهر 1391

دومین روز

سلام جیگرم دیروز مامانی رفت مطب دکتر خداپرست؛ همه می گفتن خیلی بد اخلاقه اما اصلا اینطوری نیست خیلیم مهربون و دوست داشتنی بود کلی آزمایش نوشت تا مطمئن شه کاملا سالمم و می تونم پذیرای وجود شیرین تو باشم امروز صبح هم آزمایشا رو انجام دادم کلی خون ازم گرفتن! بابایی میگفت ۱ لیتر! (البته کلا بابا اهورا از آمپول می ترسه) تا یه هفته دیگه جواب آزمایشا میاد ؛ باید یه هفته ی دیگه هم صبر کنیم می خوام زود تر تورو به دنیا دعوت کنم کوچولوی من فقط باید آزمایشا جوابشون خوب باشه ...
22 مهر 1391

سومین روز

سلام قشنگ ترین معجزه ی زندگی مامان دیروز دوباره رفت دکتر که جواب آزمایشا رو نشون بده دکتر گفت غده تیروئیدم احتمالا کم کاره و باید برم پیش دکتر غدد عزیز دلم برای فردا صبح از یه فوق تخصص وقت گرفتم باید برای داشتنت یه ماه دیگه هم صبر کنیم شاید اینطوری بهتر باشه آخه ۵ شهریور وقت آزمایش ژنتیک هم داریم وقتی همه ی این آزمایشا رو انجام بدیم با خیال راحت تورو به دنیا دعوت می کنیم واسه مامان بابا دعا کن که مشکل نداشته باشن ...
22 مهر 1391

چهارمین روز

کوچولوی نازم مامان مجبور شد بره پیش یه فوق تخصص غدد اسمش دکتر همت اله باباییه برای دیدنش از ۷ صبح رفتم بیمارستان طالقانی ۹.۳۰ صبح بالاخره ویزیتم کرد گفت غده تیروئیدت یه کم کم کاره  و اگه می خوای نی نی دار بشی باید درمانش کنی و یه سری قرص نوشت که احتمالا حتی وقتی شما تو شکمم باشی باید بخورم اما مجبوریم یه ماه دیگه هم صبر کنیم چقدر سخته فردا هم با بابایی و مامان سوسن می ریم همدان گلم اونجا می ریم برای آزمایش ژنتیک که مطمئن شیم مشکلی نخواهیم داشت امید وارم این روزای انتظار زود بگذره ...
22 مهر 1391

پنجمین روز

سلام عزیز دل مامان امروز ساعت ۴.۳۰ صبح رفتیم همدان مامان همه راه رو خواب بود و بابایی طفلکی رانندگی می کرد رفتیم دکتر ژنتیک بعد هم رفتیم بیمارستان شهید بهشتی آزمایش دادیم بابایی کلی غرغر کرد برای آزمایش خون گفتن ۱۵ شهریور جوابش رو می دن خدا کنه همه چی خوب باشه دوست دارم معجزه ی کوچولو ...
22 مهر 1391

ششمین روز

سلام شیرینک مامان دیروز رفتیم همدان تا جواب آزمایشمون رو بگیریم خدا می دونه چقدر استرس داشتیم همش نگران بودیم مشکلی داشته باشیم ساعت ۷:۳۰ رسیدیم آزمایشگاه اما تا ۱۰:۳۰ طول کشید که جوابو بدن وقتی جوابو گرفتم بیشتر نگران شدیم چون توی آزمایش من نوشته بود rubella (یعنی سرخجه) مثبت! فکر اینکه باید واکسن بزنم و سه ما دیگه صبر کنم دیوونه کننده بود ولی آزمایشو که بردیم نشون دکتر ژنتیک دادیم گفت هیچ مشکلی نداریم و توضیح داد که اونی که مثبته پادتن سرخجه ست و باید مثبت باشه گلم دیگه خیال منو بابایی راحت شد. حالا باید 21 شهریور برم سونوگرافی تا بفهمم بدنم کی آمادگی پذیرایی از تو رو داره آخر ماهم دوباره می رم آزمایش تیروئ...
22 مهر 1391

هفتمین روز

سلام کوچولوی شیرینم دیروز رفتم سونوگرافی پیش یه خانوم دکتر بد اخلاق گفت فولیکولهات ضعیفن و قطرشون ۱۱ میلیمتره وفعلا امکان باروری نداری. انگار دنیا رو سر مامانی خراب شد همه امیدمو از دست دادم سعی کردم زیاد باباتو نگران نکنم اما خودم داغون شدم آخه این چه طرز خبر دادنه! عصرش رفتم پیش دکتر خدا پرست .گر چه از ساعت ۵ تا ۹ شب معطل شدم اما ارزششو داشت کلی بهم امیدواری داد که اصلا مشکل خاصی نیست و یه مقدار قرص داد که بخورم گفت تا سه ماه آینده همه چی درست می شه دعا کن گلم می خوام هر چه زود تر داشته باشمت ...
22 مهر 1391

هشتمین روز

سلام عزیزدل مامان بعد از اون سونوگرافی که واست تعریف کردم روحیه م خیلی به هم ریخت می تر سیدم نتونم به این زودیا وجود شیرینتو داشته باشم اما دیروز یه معجزه  رخ داد دیروز از تست بارداری استفاده کردم و مثبت بود! گرچه یه خطش از اون یکی کم رنگ تر بود اما مثبت بود به بابایی که گفتم نزدیک بود از خوشحالی چایی صبحانه اش رو بریزه! یکشنه صبح یه بار دیگه تست می دم گلم اگه اونم مثبت باشه که هست! می رم آزمایش خون می دم که ۱۰۰ در ۱۰۰ شه گل نازم قدمت مبارک ...
22 مهر 1391

نهمین روز

سلام معجزه شیرینم سلام اتفاق قشنگ زندگیم امروز عصر مامانی و بابایی با هم می رن جواب آزمایشو بگیرن بعد هم می ریم پیش دکتر خداپرست تا برای شما و مامانی پرونده تشکیل بده و کلا زیر نظر اون باشیم. راستی عسلم امروز سالگرد عقد مامان و بابا هم هست عزیزم نمی دونی چقدر از اینکه وجود نازنینت داره ذره ذره شکل می گیره و تو شکمم بزرگ می شه خوشحالم خیالت راحت کوچولوی من مامان هیشه مواظبته. راحت رشد کن سالم به دنیا بیا شاد زندگی کن عاشقتم عزیزم ...
22 مهر 1391
1